کویر باش !

اگر حس روئیدن در تو باشد ، حتی در کویر هم رشد خواهی کرد ! (دکتر شریعتی )

کویر باش !

اگر حس روئیدن در تو باشد ، حتی در کویر هم رشد خواهی کرد ! (دکتر شریعتی )

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مثنوی  "هفتاد من" از مولوی

مثنوی هفتاد "من" مولوی که نشان دهنده ی چیره دستی فوق العاده ی این شاعر عارف است :


مَن(۱) اگر با مَن(٢) نباشم میشَوَم تنهاترین


کیست با مَن(٣) گر شَوَم مَن(۴) باشد از مَن(۵) ماترین


مَن(۶) نمیدانم کی‌اَم مَن(٧) لیک یک مَن(٨) در مَن(٩) است


آن که تکلیف مَنَ(١۰) اَش با مَن(١١) مَنِ(١٢) مَن(١٣) روشن است


مَن(١۴) اگر از مَن(١۵) بپرسم ای مَن(١۶) ای همزاد مَن(١٧)


ای مَنِ(١٨) غمگین مَن(١٩) در لحظه‌های شاد مَن(٢۰)


هرچه از مَن(٢١) یا مَنِ(٢٢) مَن(٢٣) در مَنِ(٢۴) مَن(٢۵) دیده‌ای


مثل مَن(٢۶) وقتی که با مَن(٢٧) میشوی، خندیده‌ای


هیچ کس با مَن(٢٨) چنان مَن(٢٩) مردم آزاری نکرد


این مَنِ(٣۰) مَن(٣١) هم نشست و مثل مَن(٣٢) کاری نکرد


ای مَنِ(٣٣) با مَن(٣۴) که بی مَن(٣۵) مَن(٣۶) تر از مَن(٣٧) میشوی


هرچه هم مَن(٣٨) مَن(٣٩)کنی، حاشا شوی چون مَن(۴۰) قوی


مَن(۴١) مَنِ(۴٢) مَن(۴٣) مَن(۴۴) مَنِ(۴۵) بی‌رنگ و بی‌تأثیر نیست


هیچ کس با مَن(۴۶) مَنِ(۴۷) مَن(۴۸) مثل مَن(۴۹) درگیر نیست


کیست این مَن(۵۰)؟ این مَنِ(۵۱) با مَن(۵۲) زِ مَن(۵۳) بیگانه‌تر


این مَنِ(۵۴) مَن(۵۵) مَن(۵۶) کُنِ از مَن(۵۷) کمی دیوانه‌تر ؟


زیر بارانِ مَن(۵۸) از مَن(۵۹) پُر شدن دشوار نیست


ورنه مَن(۶۰) مَن (۶۱) کردنِ مَن(۶۲) از مَنِ(۶۳) مَن(۶۴) عار نیست


راستی . . . این قدر مَن(۶۵) را از کجا آورده‌ام !!؟


بعد هر مَن(۶۶) بار دیگر مَن(۶۷) چرا آورده‌ام !!؟


در دهانِ مَن(۶۸) نمیدانم چه شد، افتاد مَن(۶۹)


مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(۷۰) . . . !!!!

  • بهروز شاه میرزایی
  • ۰
  • ۰

 

... از کتاب کویر دکتر شریعتی

 

آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند ؛ هر که در این حیات ، در زیر این آسمان از چیزی به شعف آید از بلاهت جانوری و گیاهی برخوردار است ؛ نمی دانم چرا در هر شعفی ، هر خنده قاه قاهی ، هر بشکنی ، هر احساس خوشی ای موجی از حماقت غلیظ منفور و زشت پدیدار است ، نمی دانم قیافه های خوش و فربه چرا در چشم من ، تا حد استفراق وقیح و قبیح و چندش آورند ؟

... واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد ، چه شانسی ؟ خریت ! اوه که چه نعمتی است ، چه سرمایه ای است خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظمی است و بس . این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی .

... چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی !!

... خودخواهی های بزرگ با «آوازه» و«عشق» سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند .

  

  • بهروز شاه میرزایی